هرگز نگو دیر است

 

یه روز اسپارتاکوس به کریکسوس میگه ؛

 

ترجیح میدم تو یه کشوری که قانون بد داره اما دقیقا اجرا میشه زندگی کنم ، تا در کشوری که بهترین قانون های دنیا را داره ولی اجرا نمیشه 

 

"شبزده"

هرگز نگو دیر است ...

یه روز یکی از دوستانم از من پرسید ؛ این بیماری اعتیاد که شما میگید چیه ؟ پیش خودم کمی فکر کردم و بعدش گفتم : اگه بخوام بهت بگم بیماری اعتیاد چیه ؟ بهترین راهش اینه که خاطرات یکی از دوستان همدردم را برایت تعریف کنم ،شاید اینطوری بهتر بفهمی که بیماری اعتیاد چیه ...  این دوستم برایم تعریف میکردو میگفت : سالها پیش از اینکه انجمن معتادان گمنام در کشور تاسیس بشه ، من معتاد به مواد مخدر شده بودم در اون زمان وضع مالی خوبی نداشتم تا اینکه یکی از آشناهامون که در خارج کار میکرد با من تماس گرفت و بر حسب تخصص شغلی که من داشتم از من دعوت بکار کرد، مجبور بودم پیشنهاد کار را بپذیرم ، ازطرفی پیش خودم گفتم با رفتن به کشور دیگه یه توفیق اجباری نصیبم میشه و مواد مخدر و اعتیادم را ترک میکنم . اون زمان ما در یک شهرستان کوچک زندگی میکردیم . مقدمات سفر را مهیا کردم و خلاصه تا چشم بهم زدم روز رفتن فرا رسید . با چمدانم به طرف ایستگاه که در کنار جاده بود رفتم ، مقداری مواد داخل یک پاکت سیگار داشتم ، کمی از آنرا به اندازه نیازم در آوردم  و مصرف کردم بقیه مواد را که در پاکت سیگار بود مچله کردم و در  یک خرابه قدیمی هرگز نگو دیر است ...

 

قدم دهم در کل بمن آموخت 

روزها زنگ تفریح است ، سعی کن از امروزت لذت ببری

اما ، مراقب باش

شب حساب داریم

 

شبزده

هرگز نگو دیر است ...